سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دریــــــــای نـــور

شهیدحاج حسین خرازی.اصفهان


جمعه هشتم اسفند ماه

پلک های حسین چند لحظه ای بی خوابی شب های قبل را تسکین داده است که پیام یکی از گردان ها ی مستقر در خط مقدم او را از خودبی خود می کند

-به ما غذا نرسیده است

چند دقیقه بعد مشخص میشود که در یک ساعت گذشته دو ماشین غذا رفته وهردو درمسیر رسیدن به خط مقدم منهدم شده اند وماشین سوم در راه است

حسین از سنگر خارج میشود آتش سنگین است

-حاجی شما در سنگر بمانید. ما راننده را میاریم تا توجیه بشه.

اما اونگران ماشین سوم است و حاضر به رفتن داخل سنگر نیست بالاخره راننده که پیرمردباصفایی است از راه میرسد حاجی او را در آغوش میگیرد ویک دیگر را میبوسند.

-مسیر پر از آتیشه اگر نمی تونی ومی ترسی خودم راننده بشم.

-حاج اقا می برم. خیال شما راحت باشه...

ناگـــــــــــــــــــهان انفجاری زمین وزمان را به آتش میکشد.....

.

حســــــــــــین آرام خفته است...

پر زد....سبک بال....چنین روزی......

....

رسیدیم به کارون،ضربان قلبم شدت گرفته بود

روی پل دارخویین....یاد هشتم فروردین سال شصت افتادم که نزدیک بود حسین داخل آب غرق شود وسط پل نگاهی به صورت خونین او کردم دندان هایش شکسته و یک تکه استخان سینه اش روی لباسش افتاده بود

....

وغروب جمعه، هشتم اسفند ماه هزار وسیصد وشصت وپنج،مسجد چهارده معصوم شهرک دارخوین که بیش از ده هزار شهید را به خود دیده بود اکنون بدن پاره پاره ی حاج حسین را به مهمانی پذیرفته است

-خدایا فرمانده ی ما از پیش ما رفت. تنهایمان گذاشت...

-خدایا دیگر صدای اورا از پشت بی سیم نمی شنویم.....

-خدایا دیگر تلاوت قرآن اورا نمی بینیم.....

-خدایا عجب نعمتی را از ماگرفتی.....

قسمتی از کتاب <<جز لبخند چیزی نگفت>>

بیست وشش سال پیش....چنین روزی مردی از تبار عاشقان پس ازبیست و نه سال به سوی معشوقش شتا فت...وکسی که به من یاد داد عاشق باشم...به احتمال زیاد هم پنج شنبه مراسم سالگرد شهادتشون در گلستان شهدای اصفهان برگزار خواهد شد

 


نوشته شده در سه شنبه 91/12/8ساعت 9:22 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin