سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دریــــــــای نـــور

بسم رب الشهدا......

 

روزها وسال ها....از آن اتفاق میگذرد......روز ها وسالهاست.......ما زمینیان.....صدای ناله هایش را نمی شنویم.....

 

چه درد سر دارد.....

چه هدفی بود؟؟؟؟؟

 

خاطرات در پس این زندگی های شهری کم رنگ شده اند......و الان سالهاست......که حتی به خاطر نمی آوریم........چگونه ....... سر دادنش را.....

 

دیگر برایمان مهم نیست........نه حتی انهایی که...ادعای....عاشقی میکنند.....

 

 

مــــــــــــــــــا....بد......کردیم

بد کردیم......

باران شب غربت یار.....سردی دلها ی مردم........

.....................


نوشته شده در یکشنبه 92/5/27ساعت 5:25 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

دلم.....چه قدردلم گرفته ..به خیاط ناشی دلم بایدمرحبا گفت.....

وبغضی که هنوز نشکسته.....چه شد؟مگرپابه کجاگذاشته بودم که چنین دلم رااسیرکرده بود...فقط خاک نبود....آنجا حضورشان حس میشد..

همان سبکبالانی راکه راهشان همسوی راه سیدالشهدا(ع)بود........آنجا میشددیدشان.....

باچشم دل!!!

وچه دلی دریایی داشتند.........تمام آرزویم این بودکه دوباره رهسپارنورشوم

 فقط این رامیدانم معنای عشق گفتنی نیست.....نیست

...نقطه ی اتصال بود..ازوصف سرزمینش عاجزم ......چه برسد به وصف مردانش!!


نوشته شده در شنبه 92/5/12ساعت 4:10 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin