سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دریــــــــای نـــور

بـــسمـــ الله الــرحمــن الرـــحیم 

شعله های سوزا ن خاطرات ......

 دل دلتنگم را میسوزانند....ومن .....

همچنان خاموشم.....

وبه پاس همین خاموشیست......

که شعله ها را نمی بینند....

...

انگار سالهاست.....

با بغضم همنشین این......بیابانیم...

 

گلویم توان صحبت ندارد.....

میترسم...

میترسم...لب بگشایم و.....

آنگاه....

دلم را آب بِبَرَد......

میترسم ...بغضم بشکندو.......

انچرا که رضیست.....بین من وخدایم.........

پیش نااهلان...................بازگو شود....

 

این چه دردی ست.....

 

از کجا......ضربه میخوریم.....

 

بدرقه ی...او......با شبنم های دلتنگی......

 

چگونه  باور کنم.............برگه ی دعوت را از دستم گرفتند......

-برگردید....دعوت ندارید......

 

پای چه مصلحتی بگذارم......

 

وقی بین مستحب وواجب ...واجب انتخاب میشود.....

دیگر حرفینمیماند


 ...

اما دل من.....

یک مشهد الرضا ....یک کربلا......

 

دلم میسوزد ....

 

از بی اعتنایی مردمان.....

مارا چه شده.....

 

یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

 

دلم پراست ...از خار هایی که ...نیششان.....درد ناک تر است....

 

و...حال...

با آسمانی....از حرف های نگفته......

 

اما...من همه را در سکوتی.......اشک بار....پنهان میکنم.....

 

بغضم شکست......

واین پایان یک گفت وگوی دو نفرست.....

-اللهم عجل ولیک الفرج.....برای ظهور آقایمان دعا کنید.......

تنهاست.... دلشکسته.....

-خب بله ....خداوند ان شاء الله برساند

ظهورشان را....

اما این مطلب چه ربطی به بحثمون داره.....

-دلم گرفته......آخه ماهم یه امامی داریم.....اما انگار.....

-اهان فهمیدم ...الان دوباره رفتی تو فاز عاشقی وحالات معنوی....باشه عزیزم....مزاحمت نمیشم.....تو حال خودت باش.....خداحافظ....

 


....

 

خب این یعنی چـــــی؟؟؟

 

به کجا داریم میریم......

یعنی فقط در حد حرف....؟؟؟

حتی حاضر نیستیم.........

 

بماند.....

 

....بماند....

 

وظیفه ی ما به عنوان یه منتظر چیه؟؟؟

چرا یادمون رفته.....

 

اللهم عجل ولیک الفرج

 

 خدایا اماممان را برسان

 

 


نوشته شده در یکشنبه 92/6/31ساعت 10:52 صبح توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin