سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دریــــــــای نـــور

 


 

درغروب خورشیدآسمانی دلسوخته.یاصاحب الزمان

دارد چه بلایی سرمان می آید

کی قسمت خوب داستان می آید؟



قرآن خدا سوخته اما دارد

دود از دل صاحب الزمان می آید

 


 
نوشته شده در پنج شنبه 91/11/26ساعت 6:9 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

گل نرگس.امام زمان.یابن الحسن.مهدی(عج).یوسف زهرا

آدم ها وقتی به بن بست دنیامی رسند.خواستار یک منجی اند که نجات بخش روح آن ها باشد!!

انسان فطرتاً منجی طلب خلق شده است

اما انسان ها درهنگام پوچی این رامی فهمند

شاید علت افزایش فیلم های آخر زمانی در غرب همین باشد

خداوند همه چیز رادر این دنیا فانی خلق کرد....وما آدمیان چه قدر دیر می فهمیم این دریای لذت ها....خوشی ها.....این کوه های مشکلات وبدبختی هایی که مانند دیوار چین میمانند...تمام شدنی ست...

اللهم عجل ولیک الفرج

آمین

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/11/18ساعت 5:50 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

در این باران نگاه های مسموم،چتر حجاب راباخود بردار......

در این باران نگاه های مسموم،چتر حجاب راباخود بردار

در روزگاری که چشم های سیاه شبیه آدمیان حریص تر ازهمیشه است عدّه ای رویای زیبایی رادر هتک عفت می بینند.در هتک حریمی که تندیس حیا،یاس بوستان محمدی دردفتر اندیشه های یک بانو به جا مانده است

بانو...نجابت وکمیای غیرتت را به لبخندی هرزه مفروش


نوشته شده در دوشنبه 91/11/16ساعت 7:41 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

«ما کار خویش را به خدا وا گذاشتیم در دل به غیر تخم توکّل نکاشتیم
چشم امید ماست، به لطف خدا و بس وز غیر او، امید و تمنّا نداشتیم.
از خیر و شرّ و نیک و بد، آن چه به ما رسد بر جان قبول کرده و گردن گذاشتیم»

خاموشی ها، مرا به خود وا نمی گذارند و دست هایم برای رسیدن به آسمان، آن قدر کوتاه شده است که از محدوده خواستن ها بالاتر نمی رود.

در حیرتم که چرا حنجره ام، برای رهایی از این سیاهی های خاموشی گرُ نمی گیرد!

ای دادرس بی کسان! مرا به خودم وا مگذار و در این تاریکی ها و لغزش ها، دستگیرم باش.

به کوه می نگرم؛ در سکوت سنگین خود، صدایت می زنند. به بادها گوش می سپارم؛ با ندای سوزناک تو را می خوانند. طبیعت را گوش می سپارم؛ هیاهویی بر پاست و در سکوت بکرِ آن، قیامتی برپا که هر کس به زبان خود، تو را می سراید.

«هر چه نه یاد تو، فراموش به هر که نه گویای تو، خاموش به
چاره ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی، به که روی آوریم؟
پیش تو گر بی سر و پا آمدیم هم به امید تو خدا آمدیم»

خاک تنم، از سیاهی خاطره ها و شعله های سوزناک فراموشی ها می سوزد.

الهی! رازهایم را مگشا و چهره زردم را به غیر ظاهر مساز.

الهی! دست های کوتاهم را به دامن ستاره های حضورت برسان و در باورم، بغل بغل ستاره و عشق بریز.

الهی! پر از ناگفته هایم؛ نه زبان را یارای گفتن آنهاست و نه شرمندگی مجالم می دهد تا بازگو کنم.

کاش در این بیابان ها، طور تجلی را بیابم و حضورت را سر بکشم.

الهی! آفریده شده ام که تو را بشناسم، نه غیر را. پس توانی ده که در نهانخانه دل، غیر ماوی نگزیند و جوار مهربانی ات، نصیب این رو سیاه شود.

«الهی به عشاق دیوانه ات

به مجنون صفاتان فرزانه ات

به فریاد مخمور صهبای عشق

به دیوانه سر به صحرای عشق

به پیمانه نوشان روز الست

به تسبیح گویان هوشیار و مست

به راز هو الله، به سرّ احد

به دانای علم ازل تا ابد

به احمد بهین شاهد عرشیان

به عنقای قدس بلند آشیان

که در کوی وصلت مرا راه دِه

دلِ روشن از مهرت ای ماه، دِه.»

الهی! آن جا که تمام درها بسته می شود و تمام جاده ها به پایانِ بی سرانجامی می رسد، آنجا که سرگردانی ها، روی باورها سایه می افکنند تو را می جویم.

«الهی! سینه ام را شعله ور ساز تمام باورم را بارور ساز
تویی که کرده هایم را گواهی نشانم دِه همان راهی که خواهی»

ابراهیم قبله آرباطان

نوشته شده در دوشنبه 91/10/18ساعت 4:23 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

Design By : Pars Skin