سفارش تبلیغ
صبا ویژن


دریــــــــای نـــور

برای تو می نویسم  تو که آیینه چهره خدا هستی.

برای تو و به پاس اینکه امام زمان منی  به پاس اینکه توفیق انتظار تو را دارم .انتظار برای آمدنت.

و انتظار برای رسیدن و جا نماندن....و انتظار برای رسیدن به متن زیبای بندگی...

من از آنروز که در بند تو ام آزادم!

و برای توست متنم .. شعرم .. و کاش ریا نبود اگر میگفتم نبض زندگی ام..!:

هر که را مینگری گشته اسیر غم تو

کیست آنکس که درین درد گرفتار تو نیست

 من و دل از دل و جان هر دو خریدار تو اییم

دل ندارد به خدا هر که خریدار تو نیست

یو سف فاطمه از پرده غیبت به درآی

 که مرا طاقت خندیدن اغیار تو نیست

و گفتم  و نوشتم تا بدانی و بدانم که برای تو انتظار می کشم و درد من تنها از فراق روی تو ست:

تو ندانی که دلم از غم و حسرت خون است     غم دوری غم هجران غم یا ران چون است

بشنو از سوز دلم تا که بگوید بر تو:                  آه و آتش لیلی اند و جگرم مجنون است

یا ر رفت و شدهام مات زکردار رخش               هرکه با کیش رخش مات نشد مغبون است

اللهم عجل لولیک الفرج(عج)


نوشته شده در دوشنبه 91/10/25ساعت 1:24 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

شهادت امام رضا

کار تو، همه مهر و وفا بود، رضا جان
پاداش تو، کی زهر جفا بود، رضا جان

آن لحظه که پرپر زدی و آه کشیدی
معصوم? مظلومه، کجا بود رضا جان

بر دیدنت آمد چو جوادت ز مدینه
سوز جگرش، یا ابتا بود رضا جان

تنها نه جگر، شمع‌صفت شد بدنت آب
کی قتل تو اینگونه روا بود، رضا جان

تو ناله زدی، در وسط حجره و زهرا
بالای سرت نوحه‌سرا بود رضا جان

یک چشم تو در راه، به دیدار جوادت
چشم دگرت کرب و بلا بود، رضا جان

جان دادی و راحت شدی از زخم زبان‌ها
این زهر، برای تو شفا بود رضا جان

از آتش این زهر، تن و جان تو می‌سوخت
اما به لبت، ذکر خدا بود رضا جان

روزی که نبودیم در این عالم خاکی
در سین? ما، سوز شما بود رضا جان

از خویش مران «میثم» افتاده ز پا را
عمری درِ این خانه گدا بود رضا جان

شاعر:
***استاد حاج غلامرضا سازگار***
امام الرضا به حجره غریبانه جان سپرد
او شمع جمع بود و چو پروانه جان سپرد
شهادت امام رضا (ع) تسلیت باد



نوشته شده در شنبه 91/10/23ساعت 10:14 صبح توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

یا رسول الله! با غروب آفتاب تو، کعبه تا قیامت سیه پوش گشته و زمزم، اشک عزا به رخسار مکه مى ریزد.

سلام، غریب تر از هر غریب!
سلام، مزار بی چراغ، تربت بی زایر، بهشت گمشده!
سلام، آتشفشان صبر، چشمان معصوم، بازوان مظلوم، زبان ستمدیده!
سلام، سینه شعله ور، جگر سوخته، پیکر تیرباران شده!
سلام، امام غریب من!
یا رسول الله! مثل تو دیگر در پهنه زمین تکرار نخواهد شد، اما با تکرار صلوات بر تو، نور حضورت را در قلب خود احساس مى کنیم.
و  اى کریم اهل بیت علیهم السلام! قلب اندوهگینمان در عزاىت ، دیدار و شفاعتت را در قیامت مى طلبد تا طعم بخشندگى تو را دریابیم.

رحلت پیامبر اعظم، معراج وصال اوست با حضرت دوست. رحلت جانسوزش را به عاشقان رسالتش و شهادت دومین نور ولایت، صاحب کرامت و شفیع قیامت، امام حسن مجتبى علیه السلام تسلیت می گوییم.


نوشته شده در جمعه 91/10/22ساعت 12:1 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

«ما کار خویش را به خدا وا گذاشتیم در دل به غیر تخم توکّل نکاشتیم
چشم امید ماست، به لطف خدا و بس وز غیر او، امید و تمنّا نداشتیم.
از خیر و شرّ و نیک و بد، آن چه به ما رسد بر جان قبول کرده و گردن گذاشتیم»

خاموشی ها، مرا به خود وا نمی گذارند و دست هایم برای رسیدن به آسمان، آن قدر کوتاه شده است که از محدوده خواستن ها بالاتر نمی رود.

در حیرتم که چرا حنجره ام، برای رهایی از این سیاهی های خاموشی گرُ نمی گیرد!

ای دادرس بی کسان! مرا به خودم وا مگذار و در این تاریکی ها و لغزش ها، دستگیرم باش.

به کوه می نگرم؛ در سکوت سنگین خود، صدایت می زنند. به بادها گوش می سپارم؛ با ندای سوزناک تو را می خوانند. طبیعت را گوش می سپارم؛ هیاهویی بر پاست و در سکوت بکرِ آن، قیامتی برپا که هر کس به زبان خود، تو را می سراید.

«هر چه نه یاد تو، فراموش به هر که نه گویای تو، خاموش به
چاره ما ساز که بی یاوریم گر تو برانی، به که روی آوریم؟
پیش تو گر بی سر و پا آمدیم هم به امید تو خدا آمدیم»

خاک تنم، از سیاهی خاطره ها و شعله های سوزناک فراموشی ها می سوزد.

الهی! رازهایم را مگشا و چهره زردم را به غیر ظاهر مساز.

الهی! دست های کوتاهم را به دامن ستاره های حضورت برسان و در باورم، بغل بغل ستاره و عشق بریز.

الهی! پر از ناگفته هایم؛ نه زبان را یارای گفتن آنهاست و نه شرمندگی مجالم می دهد تا بازگو کنم.

کاش در این بیابان ها، طور تجلی را بیابم و حضورت را سر بکشم.

الهی! آفریده شده ام که تو را بشناسم، نه غیر را. پس توانی ده که در نهانخانه دل، غیر ماوی نگزیند و جوار مهربانی ات، نصیب این رو سیاه شود.

«الهی به عشاق دیوانه ات

به مجنون صفاتان فرزانه ات

به فریاد مخمور صهبای عشق

به دیوانه سر به صحرای عشق

به پیمانه نوشان روز الست

به تسبیح گویان هوشیار و مست

به راز هو الله، به سرّ احد

به دانای علم ازل تا ابد

به احمد بهین شاهد عرشیان

به عنقای قدس بلند آشیان

که در کوی وصلت مرا راه دِه

دلِ روشن از مهرت ای ماه، دِه.»

الهی! آن جا که تمام درها بسته می شود و تمام جاده ها به پایانِ بی سرانجامی می رسد، آنجا که سرگردانی ها، روی باورها سایه می افکنند تو را می جویم.

«الهی! سینه ام را شعله ور ساز تمام باورم را بارور ساز
تویی که کرده هایم را گواهی نشانم دِه همان راهی که خواهی»

ابراهیم قبله آرباطان

نوشته شده در دوشنبه 91/10/18ساعت 4:23 عصر توسط رهسپاریار نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8   9      
Design By : Pars Skin